almerat.blogfa.com

22017.blogfa.com

من یک دانشجوی پزشکی هستم - رویای سپید

http://www.22017.blogfa.com/post-34.aspx

من یک دانشجوی پزشکی هستم. زنگوله طلایی رنگ بالای درهر بارگشوده شدن رواینجوری خبرمیداد.ازبین انبوهی ازسپیدی! صدای غریبه ای شنیده شد! برای یک لحظه به کودکی هام سفرکردم.حس شیرین کنجکاوی برای یافتن صدادلم روقلقلک میداد.غریبه منوبه دنیای حریروابریشم خودش برد.مابین سپیدترین لباسهای دنیاغرق شدم. کاملاازیادبردم که صدای بی تصویرباافکارم چه کرده بود. تماشای دخترانه ی درونم مقابل آینه درحالیکه سفیدترین بخت دنیاروبه تن داره.گوشه ی دامن بلندم روبالاگرفتم وکمی به چپ وراست چرخیدم! روحم درآینه رقصید.اینجابود!

razeparastesh.blogfa.com

شعر یعنی قلعه ای از جنس عشق

http://www.razeparastesh.blogfa.com/9110.aspx

شعر یعنی قلعه ای از جنس عشق. این منم تنها و حیران نیمه شب. كرده ام هم راز خود مهتاب را. گویم : امشب بینم آن گل را به خواب؟ من مگر در خواب بینم خواب را. پرتو نور خیال انگیز ماه. روح را تا آسمان ها می برد. هر كجا زیبایی و لطف و صفاست. روح عاشق را به آنجا می برد. می گشایم دست : ". آه : این آغوش گرم و نرم توست. این همان گیسوی پر چین و شكن. وین همان چشمان پر آزرم توست. می گیرمت چون جان به بر. با دل و جان می گریز م. این همان دست نوازش بخش توست. وین تن از برگ گل نازك ترت. روز تا شب سوختم چشم انتظار. روح شیدا می...

22017.blogfa.com

من یک دانشجوی پزشکی هستم

http://www.22017.blogfa.com/9005.aspx

من یک دانشجوی پزشکی هستم. موبایلم روازبالای سرم برداشتمو ونگاه کردم:2:15 صبح! بی خوابی بدجوربه وجودم چنگ میزد.بی خبرکنارم خوابیده بود.کنارپنجره.تماشای چراغ های روشن.همدم همیشگی من :شب! گریه کردم.بی صداوآروم گریه کردم.خیلی خیلی گریه کردم.برگشتم،بیدارشده بود.تعجب میکردازگریه من! سرم وروبه سمت پنجره چرخوندم ودرپاسخ همه ی سوالهاش فقط گریه کردم.کاش میفهمیدچقدراحساس تنهایی میکنم. نوشته شده در دوشنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۰ساعت13:16توسط زن. ناگفته های خلوت یک زن. زنانه ترین اعترافات حوا. یادداشت های یک دانشجوی پزشکی.

22017.blogfa.com

من یک دانشجوی پزشکی هستم

http://www.22017.blogfa.com/8912.aspx

من یک دانشجوی پزشکی هستم. یک لحظه برای همیشه. لحظه سنگینی بود.همه چیزسنگین بود.حتی نفس! لرزشی ریزاززیرپوستم شروع وکم کم تاتکون دادن واضح دستهام بی حیامیشد! برای یک لحظه.فقط یک لحظه احساس کردم بندبندوجودم وودارن ازهم بازمیکنن.اون لحظه تنهاچیزی که من رودربرگرفته بود.نه! اصلاتنها چیزی که وجودداشت بدون اینکه حتی اثری از من باشه نگرانی بود! تا نگاهموازدستای لرزونم برداشتم افتادتوچشماش! همون نگاه مهربون مردونه همیشگی! بازم همه دنیای من آبی شد! بابادرگوشم زمزمه کرد:همه منتظرنا! کی میتونه توقلب من جا شه؟ به این ...

razeparastesh.blogfa.com

شعر یعنی قلعه ای از جنس عشق

http://www.razeparastesh.blogfa.com/8605.aspx

شعر یعنی قلعه ای از جنس عشق. این روزها روزگار بدجوری طالب است آه ما را بشنود! نوشته شده در سه شنبه ۱۳۸۶/۰۵/۱۶ 5:20 توسط گل یخ. وبلاگ بهار: وبلاگ بهار. به تماشا سوگند وبه آغاز کلام. با تو برخوردم به راز پرستش رسیدم. از تو به راه افتارم به جلوه ی رنج رسیدم. و با این همه ای شفاف. و با این همه ای شگرف. مرا راهی از تو به در نیست. وقتی میگی پرستش یاد خدا میافتی. درسته که پرستش واقعی شایسته ی خداست. اما میشه هر کسی که تو قلبت هست رو بپرستی. هر کسی که این شایستگی رو داشته باشه. گر چه هر کدوم جای خودشونو دارن.

razeparastesh.blogfa.com

شعر یعنی قلعه ای از جنس عشق

http://www.razeparastesh.blogfa.com/8712.aspx

شعر یعنی قلعه ای از جنس عشق. ماههاست زيباترين جملات را براي امروز کنارمي گذارم، امشب اما همه جملات فرار کرده اند، همينطور بي وزن و بي هوا آمدم بگويم. روزی که برای اولین بار قلم دست گرفتی و از دوازده رنگ جعبه مدادرنگی ات ، رنگ قرمز را برداشتی و خطوطی مبهم کشیدی. یک روز توانستی با همان مدادرنگی قرمزت شکلی شبیه قلب کوچکت بکشی و آن را پر از خون گرم دستانت کنی. بزرگتر که شدی عشق را با دستانت حک کردی روی کاغذ، قرمز و زیبا. نرم نرمک چیزهایی فهمیدی. تو هم دوست داشتی این دوست داشتن را روزی حس کنی. عشق یعنی در فرا...

razeparastesh.blogfa.com

شعر یعنی قلعه ای از جنس عشق

http://www.razeparastesh.blogfa.com/8809.aspx

شعر یعنی قلعه ای از جنس عشق. بخوان ما را، منم پروردگارت، خالقت از ذره ای ناچیز، صدایم کن. مرا-آموزگار قادر خود را، قلم را علم را من هدیه ات کردم. بخوان ما را، منم نزدیک تر از تو به تو، اینک صدایم کن رها کن غیر ما را سوی ما بازآ. تو بگشا گوش دل ،پروردگارت با تومی گوید:"تو را در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد.". بساط روزی خود را به من بسپار، رها کن غصه ی یک لقمه نان و آب فردا را. تو راه بندگی طی کن ، عزیزا! تو بگشا در، تو غیر از ما خدای دیگری داری؟ تو بی من چه داری؟ بگو با ما چه کم داری؟ رها کن ...

razeparastesh.blogfa.com

شعر یعنی قلعه ای از جنس عشق

http://www.razeparastesh.blogfa.com/8612.aspx

شعر یعنی قلعه ای از جنس عشق. امروز روزی است که خدا فرزند خود را به زمین هدیه داد . خدا، خدای محبت است. من یک زمان این را فهمیدم که خدا چقدر من را دوست دارد و بارها حس کردم که چقدر دوستش دارم. این خلقت را سپاس و همه ی عشقم تقدیم به او. آسمان را فرشته ها ستاره باران میکنند تا شب تولدت همچون روز خلقتت نورانی باشد. و در دل آرزوهای زیبایی برایت دارند. و من هم بهترینها را از خدا برایت خواستارم. دوستان عزیز امروز تولد عشق من هست، این عشق نه از لحظه ی دیدار، بلکه از زمان خلقت او متولد شد. وبلاگ بهار: وبلاگ بهار.

razeparastesh.blogfa.com

شعر یعنی قلعه ای از جنس عشق

http://www.razeparastesh.blogfa.com/8703.aspx

شعر یعنی قلعه ای از جنس عشق. از کدام کلمه آویزان شوم تا تو را تعریف کنم. به تو مي انديشم. به تو که آبي ترين دريا را به دلم بخشيدي. همه ي غربت آن شبها را. دانه دانه از تنم بر چيدي. به تو مي انديشم. به تو که آسمانم را نور پاشيدي. آن ستارگان خاموش قلبم را. تو بودي که نوراني ديدي. به تو مي انديشم. به تو که آرام به من خنديدي. و صداقت بود در چشمانت. که تنها از من پرسيدي. به تو مي انديشم. تو که فاصله ها را دزديدي. تک تک لحظه هايم را. نفس نفس جان تازه بخشيدي. به تو مي انديشم. به تو مي انديشم. تو که خدايم شدي.