gharneyakhi.wordpress.com

miadm.blogfa.com

MiadM

http://www.miadm.blogfa.com/9004.aspx

برخی از آدم ها که تو هرگز نمی فهمی چرا این گونه اند: کاملا ناگهانی و بی هیچ دلیلی با چشمانی حیرت زده به تو خیره می شوند یا با دیدنت ریشخندت می کنند ، و ترا به سخره می گیرند یا رویشان را بی خود و بی جهت از تو بر می گردانند و به تو پشت می کنند و تو می اندیشی: آیا دیوانه اند؟ اما یک بار کسی به من گفت که در مورد من چگونه فکر می کرده است و چرا با من چنین رفتاری داشته است. آن شخص خود من بودم و طبعا حق را به او دادم! از یادداشت های روزانه لویچی پیراندلو). نوشته شده در جمعه ۱۳۹۰/۰۴/۰۳ساعت 3:23 AM.

miadm.blogfa.com

MiadM -

http://www.miadm.blogfa.com/post-23.aspx

من یه پیرمرد فقیرم که پول داره. این دوتا یکی نیستن. نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۸۹/۱۱/۰۷ساعت 0:35 AM. نوشته های اين وبلاگ شامل داستان کوتاه و روز نوشت های نگارنده است. استفاده از مطالب بدون هماهنگی با نويسنده وبلاگ غير اخلاقی و غير مجاز است.

miadm.blogfa.com

MiadM

http://www.miadm.blogfa.com/9111.aspx

از " هزار سالگی " نوشته فریدون صدیقی. سوز پاییزی توک می زد سر زمستان که بیاید ، هوا سرد بود مثل پاییزهای هزار سال پیش. چهار صبح بود. دق الباب کردم. صدا مثل صدای افتادن دو دانه سنجد در سینی مسی بود ، ترسیدم پدرم بیدار شود. اما کلون جواب داد. مادر پشت در بود. بغلم کرد. توی تنش جان دادم از بس عزیز و معطر بود. مادر ، من که هنوز در نزده بودم! من شنیدم ، از سر شب صدای پات می آمد. هزار سال پیش بود. من سپاهی دانش بودم در یکی از روستاهای پرت و دورافتاده ی شهرستان سلماس شاپور سابق مرخصی آمده بودم سنندج.

miadm.blogfa.com

MiadM

http://www.miadm.blogfa.com/9206.aspx

از " نام من سرخ" نوشته اورهان پاموک. صدای زوزه ی سگ اومد که انگار خیلی هم دور نبود، با تلاشی که برای زوزه کشیدن به خرج می داد معلوم بود قضیه جدیه براش. می خواستم بگم اون شوهرت با اون همه قتل و غارت و غنیمت چرا حاضر شده بود تو با اون برادر و پدرش تو یه خونه، اون هم دو اتاقه، کنار هم زندگی کنین ولی ترسیدم که ناراحتشه و گفتم : شوهرت چی داشت که حاضر شدی باهاش ازدواج کنی؟ گفت : بالاخره باید با یکی ازداج میکردم دیگه، حالا که مرده چه فرقی میکنه برات؟ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۲/۰۶/۱۷ساعت 1:54 AM.

miadm.blogfa.com

MiadM -

http://www.miadm.blogfa.com/post-24.aspx

یکی بود یکی نبود. نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۲/۰۱ساعت 15:32 PM. نوشته های اين وبلاگ شامل داستان کوتاه و روز نوشت های نگارنده است. استفاده از مطالب بدون هماهنگی با نويسنده وبلاگ غير اخلاقی و غير مجاز است.

miadm.blogfa.com

MiadM -

http://www.miadm.blogfa.com/post-26.aspx

برخی از آدم ها که تو هرگز نمی فهمی چرا این گونه اند: کاملا ناگهانی و بی هیچ دلیلی با چشمانی حیرت زده به تو خیره می شوند یا با دیدنت ریشخندت می کنند ، و ترا به سخره می گیرند یا رویشان را بی خود و بی جهت از تو بر می گردانند و به تو پشت می کنند و تو می اندیشی: آیا دیوانه اند؟ اما یک بار کسی به من گفت که در مورد من چگونه فکر می کرده است و چرا با من چنین رفتاری داشته است. آن شخص خود من بودم و طبعا حق را به او دادم! از یادداشت های روزانه لویچی پیراندلو). نوشته شده در جمعه ۱۳۹۰/۰۴/۰۳ساعت 3:23 AM.

miadm.blogfa.com

MiadM -

http://www.miadm.blogfa.com/post-31.aspx

زن به سمت پنجره رفت و از پنجره به شهر خیره ماند. مرد که پاهایش توان ایستادن نداشت صندلی را زیر پایش کشید و نشست. گفت: خنده داره! سخت کار میکنی و هر کاری که لازمه انجام میدی برای اینکه از اینجا بری ، وقتی که آخرین شانس رو برای رفتن پیدا می کنی اونوقت دلیلی پیدا میکنی برای موندن. زن به بچه ای که در شکم داشت فکر کرد. نگاهش جایی در هیاهوی شهر گم شد. نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۰/۰۷/۲۴ساعت 0:50 AM. نوشته های اين وبلاگ شامل داستان کوتاه و روز نوشت های نگارنده است.

miadm.blogfa.com

MiadM -

http://www.miadm.blogfa.com/post-33.aspx

از " هزار سالگی " نوشته فریدون صدیقی. سوز پاییزی توک می زد سر زمستان که بیاید ، هوا سرد بود مثل پاییزهای هزار سال پیش. چهار صبح بود. دق الباب کردم. صدا مثل صدای افتادن دو دانه سنجد در سینی مسی بود ، ترسیدم پدرم بیدار شود. اما کلون جواب داد. مادر پشت در بود. بغلم کرد. توی تنش جان دادم از بس عزیز و معطر بود. مادر ، من که هنوز در نزده بودم! من شنیدم ، از سر شب صدای پات می آمد. هزار سال پیش بود. من سپاهی دانش بودم در یکی از روستاهای پرت و دورافتاده ی شهرستان سلماس شاپور سابق مرخصی آمده بودم سنندج.

miadm.blogfa.com

MiadM -

http://www.miadm.blogfa.com/post-25.aspx

حسادت یا چیزی شبیه به آن. حالا در این میان ، هی می خواهم زور بزنم به فردیت راستین خود ، آنطور که علما می فرمایند برسم. فردیت من چی است؟ چگونه می توان صاحب فردیت شد؟ بخصوص ، و بخصوص ، بخصوص در جامعه ای که مدام زیر ظواهر و تعارفات و رودربایسی ها و لفت و لعاب پوک زندگی دست و پا زده. که مدام نوعی جهالت موروثی بر آن حاکم بوده که میزان تساهل و رواداری اش نسبت به هر حرکت پیشرفته و مترقی تقریبا صفر است. در این جامعه فردیت چه معنایی پیدا می کند؟ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۰/۰۲/۱۹ساعت 5:46 AM.

miadm.blogfa.com

MiadM

http://www.miadm.blogfa.com/9007.aspx

زن به سمت پنجره رفت و از پنجره به شهر خیره ماند. مرد که پاهایش توان ایستادن نداشت صندلی را زیر پایش کشید و نشست. گفت: خنده داره! سخت کار میکنی و هر کاری که لازمه انجام میدی برای اینکه از اینجا بری ، وقتی که آخرین شانس رو برای رفتن پیدا می کنی اونوقت دلیلی پیدا میکنی برای موندن. زن به بچه ای که در شکم داشت فکر کرد. نگاهش جایی در هیاهوی شهر گم شد. نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۰/۰۷/۲۴ساعت 0:50 AM. نوشته های اين وبلاگ شامل داستان کوتاه و روز نوشت های نگارنده است.