simfar.blogfa.com
~کافه 30مین~ - اصن آخرین باری که یکی به من یه شاخه گل داده کی بوده؟ هان؟
http://www.simfar.blogfa.com/post-179.aspx
ابتدای حوزه ی استحفاظی سیمین بانو. اصن آخرین باری که یکی به من یه شاخه گل داده کی بوده؟ سال پیش بود قشنگ یادمه. من خودم از اون دسته آدم هام که وقتی میخوام ابراز علاقه کنم گل هدیه میدم. به مدل های مختلف البته و همیشه هم ر ز. اما گویا اطرافبان من از یه دسته دیگه هستن. اصن هیچ وقت نشده. محض رضای خدا یکی بیاد یه شاخه گل ر ز قرمز خوشگل بده. بهم بدم یه جمله روتین اضاقه اش کنه. مثلن. منم غش و ضعف برم. الان یادم اومد که یه بار سر چهارراه که ترافیک ام بود یه بچه گلفروش اومد یه گل. تا بپرسم این چی بود الان.
simfar.blogfa.com
~کافه 30مین~ - smile please
http://www.simfar.blogfa.com/post-176.aspx
ابتدای حوزه ی استحفاظی سیمین بانو. من یه روزایی از خواب که پا میشم. یه تصمیمایی میگیرم که هیشکی تا حالا بهش مثل من فکر نکرده. مثلن چند وقت یه بار به خودم میگم من دیگه آدم مهربونی ام. دیگه لبخند از لبم پاک نمیشه طوری که همه تعجب کنن. بعد اصولن این تصمیما صبح زود انجام میگیره. پا میشم صبونه درست میکنم برای همه بعد میرم پیاده روی به همه لبخند میزنم. به به عجب روزی آفتابی ای و این حرفها. ولی این قضیه رو خیلی زود فراموش میکنم. نه این مهربونی رو ها. مناجات نامه جناب مارکو. من و ام اس. حال ما خوب است اگر بگذارند.
simfar.blogfa.com
~کافه 30مین~ - سرما و گرما از نظرمن
http://www.simfar.blogfa.com/post-189.aspx
ابتدای حوزه ی استحفاظی سیمین بانو. سرما و گرما از نظرمن. هیچ وقت دلم برای سرما، یا گرما هم تنگ نمیشه هردوشونو دوست دارم. اصلن اهل تبعیض نیستم. نوشته شده در چهارشنبه دوم بهمن 1392ساعت11:26 بعد از ظهرتوسط 30مین. مناجات نامه جناب مارکو. من و ام اس. حال ما خوب است اگر بگذارند. وقتی ما بودیم , هیشکی نبود. وقتی ما بودیم , هیشکی نبود new. آقای برج زهر مار. خاطرات یک عاقد 2. ذهن منحرف یک هیولای گشاد. قالب های نایت اسکین. Design by : Night Skin.
simfar.blogfa.com
~کافه 30مین~ - البته این فقط یه فانتزی هستش.
http://www.simfar.blogfa.com/post-178.aspx
ابتدای حوزه ی استحفاظی سیمین بانو. البته این فقط یه فانتزی هستش. حالا مثلن یه کارگردان بزرگ سریال های تلوزیونی معروف میومد یه سریال جدید بسازه. بعد اتفاقی منو تو خیابون میدید. منم داشتم میرفتم خونه از سر کار. خسته و اینا یه کت دامن سورمه ای ام پوشیده بودم با یه دستمال گردن صورتی. وموهام هم تو باد تکون تکون میخورد. بعد هی نقشه هام که تو دستام بود لیز میخوردن. منم چون کفشم پاشنه بلند بود. سختم بود هی خم شم و جمعشون کنم. بعد این کارگردانه میومد کمکم کنه بهم میگفت. مچکرم امروز باد میاد اذیت شدم. میرم داخل بع...
simfar.blogfa.com
~کافه 30مین~ - چشمای تو
http://www.simfar.blogfa.com/post-187.aspx
ابتدای حوزه ی استحفاظی سیمین بانو. غبار چشمان خاکستریت بر دل تنگم نشسته، کجایی؟ خسته ام از حرف زدن با خیالت. بوسیدن رویی تو در عکس. خیالپردازی با تو هر شب قبل از خواب کار منه. انقدر نشنیدی "دوستت دارم" که بی رنگ شدن، اما از دوست داشتنت دست نکشیدن. آخرین باری که دیدمت بهم گفتی، فراموش میکنمت، از یادم میری. زمان همه چیز رو حل میکنه. امروز نود و هشتمین روزیست که ندیدمت. نیستی. پس این زمان لعنتی چه میکنه؟ چرا به داد دل من نمیرسه؟ نوشته شده در دوشنبه یازدهم فروردین 1393ساعت2:5 قبل از ظهرتوسط 30مین. من و ام اس.
simfar.blogfa.com
~کافه 30مین~ - من و بالشم
http://www.simfar.blogfa.com/post-177.aspx
ابتدای حوزه ی استحفاظی سیمین بانو. من بالشمو بنا به دلایلی خیلی دوست دارم. مثلن موقع گریه کردن اشکامو پاک میکنه. موقع جیغ زدن صدای من رو خورمونی میکنه بین خودمون. وقتی محکم بغلش میکنم هیچی مبنی بر له شدن و اینا نمیگه. خیلی راحت گرم میشه و در عین حال چهارفصله، و اونورش سرده. خیلیهم به هم وفاداریم. به طوری که دیده شده به دور از اون. نوشته شده در شنبه هشتم تیر ۱۳۹۲ساعت۰:۲۱ قبل از ظهرتوسط 30مین. مناجات نامه جناب مارکو. من و ام اس. حال ما خوب است اگر بگذارند. وقتی ما بودیم , هیشکی نبود. آقای برج زهر مار.
simfar.blogfa.com
~کافه 30مین~ - بعد من
http://www.simfar.blogfa.com/post-190.aspx
ابتدای حوزه ی استحفاظی سیمین بانو. و تو هر رور سیگار میکشی. سبج ها میخوابی و شب ها بیداری. از ترس اینکه فکرم به سراغت نیاید با آدم های مختلف حرف میزنی. با آنها میخوابی، بیرون میروی. ولی دلت هنوز پیش من است. زیرا کسی را از دست داده ای که تورا با تمام بی تفاوتی هایت میخواست. نوشته شده در چهارشنبه هفتم آبان 1393ساعت3:32 بعد از ظهرتوسط 30مین. مناجات نامه جناب مارکو. من و ام اس. حال ما خوب است اگر بگذارند. وقتی ما بودیم , هیشکی نبود. وقتی ما بودیم , هیشکی نبود new. آقای برج زهر مار. خاطرات یک عاقد 2.
simfar.blogfa.com
~کافه 30مین~ - day dreaming
http://www.simfar.blogfa.com/post-183.aspx
ابتدای حوزه ی استحفاظی سیمین بانو. بچه تر که بودم که همیشه وقتی میرفتم تو رویا. تاپ ت ن هام. یه جای دور حوالی مکزیک، یه پمپ بنزین داشتیم و یه مزرعه کنارش. خونمون هم همون بقلش بود. بابام صبح به صبح میرفت اسطبل و اسبارو چک میکرد. مامان ام هم به کارای کشاورزیش میرسید. تو اون آب و هوا نمیدونم دقیقن چی میشه کشت کرد. داداشم تو پمپ بنزین مینشست. و از این کلاه گنده های حصیری میزاشت سرشو یه خوشه نازک گندم ام لای دندوناش. پاشو میزاشت روی میز کنارش و به رادیو گوش میکرد. خیلی کم پیش میومد یه ماشین بیاد برای بنزین زدن.
simfar.blogfa.com
~کافه 30مین~ - نامه ای به معشوقه ات "ل.ج"
http://www.simfar.blogfa.com/post-194.aspx
ابتدای حوزه ی استحفاظی سیمین بانو. نامه ای به معشوقه ات ل.ج. اولین بار که دیدمت ،. پیچو تاب موهای سیاهت تو تاریکی شب گم شده بود . شاید ساعت ها به عکسهایت خیره شدم . دقیق یادم نیست . اما به دنبال جواب سوالهای زنانه بودم . یادم میاد که با اشکهای من عکسهایت خیس میشد . آتش گرفتم وقتی دیدمش تورا صدا میکند :. و بیشتر سوختم ،. وقتی خودش روبه روی من همی چیز را انکار میکرد . آن شب تا صبح بیدار بودم ،. و با خودم کلنجار میرفتم . شب سختی بود، و بعد از آن هر شب سخت شده . حدس و گمان ها دست از سرم بر نمیدارند .